چند تا از شیرین زبونی های ناز من ...
خیلی شیرین زبون و نفس شدم، البته مامی جونم همش میگه دیروز رفته بودیم پارک؛ مامی گفتش که آتریسایی برو لباسی رو که می خوای بپوشی از تو کمدت انتخاب کن و بیار مامی تنت کنه قرار شده یه روز من لباسم و انتخاب کنم یه روز هم به سلیقه ی مامی خب من هم از اونجا که عاشق لباس جیب دارم، شلوار پیش بندیم رو آوردم و گفتم: مامی اینو بپوشم مامی هم گفت باشه، وقتی تنم کرد گفتش که عشق مامان یه کوچولو واست کوچیک شده، باید یه دونه بزرگتر واست بخرم عزیزم خب پوشیدم و رفتیم پارک، اونجا مثل همیشه چند تا نی نی ناز که عاشق من هستن و همش دوست دارن با من بازی کنن، بودن رفتم تا با نی نی ها بازی کنم که یهو بند شلوارم باز شد؛؛؛ ...
نویسنده :
آتریسا جون
16:27